مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

هفته 38

سلام مهدیسم به سلامتی       رو با هم سپری کردیم همنفسم بودی مامانی فقط یک هفته تا دیدارمون باقی مونده دلشوره عجیبی دارم هم کل وجودم رو ترس و استرس فرا گرفته و هم دارم لحظه شماری میکنم برای دیدن روی ماهت و هم از اینکه از دل مامانی در میای ناراحتم چون الان کل وجودت فقط فقط مال مامانه ولی بعد مجبورم با دیگران تقسیمت کنم و تو روز به روز بزرگ و بزرگتر میشی مامانی و به نسبت حالا خیلی ازم دور میشی و من از این بابت خیلی غصه دارم والبته این یه حس مادرانست دیگه نمیشه کاریش کرد تو شاد باشی گلم زندگیم شاده . انشاالله که سلامت دنیا میای عشق من پس به امید دیدار ...
24 دی 1391

37 هفته

سلام عشق من    هفته از با هم بودنمون میگذره حس عجیبی دارم مامانی اگر با وقتی که خانم دکتر داده به دنیا بیای 15 روز دیگه بغلمی تمام شرایط با هم بودنمون رو مهیا کردم کارهام رو کردم خونه تمیز و مرتبه اتاقتون آمادست و خیلی کارهای دیگه امروز هم رفتم برای تالار مامانینا لباس خریدم خلاصه آماده ام تا بدنیا بیای دیشب علایم اومدنت رو داشتم خیلی ترسیده بودم و تا صبح فکر میکردم هر لحظه آماده دنیا اومدن باشی ولی خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد فردا هم نوبت دکتر دارم و منتظر شنیدن صدای قلب مهربونتم.         ...
17 دی 1391

تولد تولد خواهرمه

    سلام سلام  صد تا سلام تولده تولد تولد خواهر گلمه  محدثه   جونم   امروز خیلی روز عزیزیه برای مامان و بابام منم از ته دل خوشحالم اگه بیرون دل مامانی بودم     یه بوس حسابی از لپش میکردم و صد البته کیکش رو خراب میکردم حالا انشاالله سال دیگه این کارها رو میکنم            محدثه جونم تولدت مبارک    ...
16 دی 1391

سونو وزن گیری

 سلام مهدیسم عسلم خوبی  دیروز به همراه بابایی و محدثه رفتیم سونوگرافی بعد از تقریبا یک ساعت ونیم و کلی خستگی بالاخره نوبتم شد و رفتم داخل ولی خانم دکتر سونو اجازه ندادند که اونا بیان داخل گوشی بابا رو هم آماده کرده بودیم که صدای قلب نازت رو ضبط کنیم و فیلمت رو برداریم ولی باز هم اجازه نداد خیلی بیذوق بود و من رو از داشتن صدا و فیلمت محروم کرد حالا نمیدونم تا بدنیا اومدنت باز هم سونو میرم یا نه ولی دکترم میگفت سونو آخرته . خلاصه خانم دکتر اینقدر بداخلاق بود که فکر میکردم اصلا نشونت نده به من ولی در آخر کارش مانیتور رو برگردوند سمت من و تک تک اعضای بدنت رو نشونم داد باورم نمیشد کلی مو داشتی دکتر خودش خندش گرفته ب...
12 دی 1391

36 هفتگی عشقم دختر گلم

سلام ناز گل مامان خوبی عسلم به سلامتی هفته با هم بودیم و دیگه مدت کمی مونده تا بیای بغلم و روی ماهت رو ببوسم . هفته گذشته رفتم پیش خانم دکتر تا برگه بیمارستان رو بگیرم و دکتر بعد از شنیدن صدای قلب شما و چک کردن وزن و فشارم کمی حساب کرد و بهم گفت 4 بهمن بیا برای زایمان و من در کمال تعجب گفتم مگه نگفتید که هفته آخر دی ؟ که گفت نه اشتباه شده 4 بهمن بیا !!!!!!!!!!! و چون بابایی و مامانی میخوان 3 بهمن برن مکه با کلی خواهش قبول کرد که شما رو 2 بهمن بدنیا بیاره . پس تاریخ تولد شما میشه 2 بهمن البته اگر عجله ای برای زود بدنیا اومدن نداشته باشی 6 روز بعدش هم تولد منه .هوراااااا من و دخترم بهمن ماهی شدیم . دکتر اجازه رنگ و مش رو بهم ن...
9 دی 1391

35 هفتگی دخملی

سلام عسلم خوبی  هفته از با هم بودنمون میگذره گل نازم و تقریبا 3 هفته دیگه مونده خیلی بیتاب دیدنتم . بابایی هم هنوز اسم برات انتخاب نکرده و این موضوع خیلی ناراحتم میکنه من هنوز نمیدونم چی باید صدات کنم و این عصبیم میکنه . راستی مامانی و بابایی هم میخوا 3 بهمن برن مکه و ما نمیتونیم بریم خونشون تازه خیلی نگران خاله و دایی هستم که تنها میمونند خاله که ترم آخرشه و راحت میشه ولی دایی هرروز باید بره و نمیتونن بیان پیش ما بمونن و ما هم نمیتونیم بریم خونشون اصل مطلب هم اینه که من برای ولیمه لباس ندارم اینقدر هم که بد هیکل شدم هیچی تنم نمیشه . موهام رو یه مدل خوشگل کوتاه کردم و هفته آینده هم رنگ و مش میکنم برای تولد خواهر...
2 دی 1391
1